اینجا سیستان است؛ روزگاری انبار غلهاش مینامیدند و در شورمستیهای هامون پرنعمتش بسیاری از مردمان به همراه میلیونها قطعه پرنده و چرنده پامیکوبیدند و شادی میافروختند و زندگی را جشن میگرفتند …
امروز اما هامون با سیستان قهر کرده! همسایهی شرقی هم دیگر مثل اونوقتها شیر آب هیرمند را به سوی سیستان رها نمیسازد … نتیجه این شده که میبینید: کوه خواجه، برهنهتر از همیشه و مردمانی که محرومیت و فقر را از نو معنی میکنند … نمیکنند؟
با این وجود، وقتی این زن و مرد سیستانی را میبینم که چگونه میکوشند تا از آنچه برایشان هنوز باقیمانده، رهتوشهای برای بقا بیافرینند، دلم گرم میشود …
آنها دارند برگهای شور درختچهای شورپسند و بیابانی به نام گز (Tamarix) را خشک کرده و میشورند تا نمکش کم شده و بتوانند آن را به عنوان علوفهی جایگزین به دامهایی دهند که روزگارشان از صاحبانشان اگر بدتر نباشد، بهتر هم نیست!
با تشکر از آٔقای محمد درویش
خدایا کی به داد سیستانی های مظلوم میرسه اخرش ……………..